10/07/2010

اسباب کشی نصفه نیمه ای کرده ام.فعلا به خاطر شرایط شغلی ام برای مدتی به جای دیگری آمده ا م.دیروز داشتم کتاب هایم را از کارتن در می آوردم ودر کمد ها ی خانه جا می دادم. قبل ترها خیلی کتاب می خواندم.شاید ماهی 4 یا 5 کتاب و انهایی که نرسیده بودم بخوانم را در اولویت ماه بعدمی گذاشتم. حالا آنقدر کتاب هایم زیاد شده اند که جا برای گذاشتنشان ندارم. دیروز اشکم در آمد برای جا دادنشان آن هم در خانه های فسقلی الان که برای همه چیز جا دارند الا کتاب! نهایتا مجبور شدم دوباره کتاب هایم را در کارتن بگذارم . یادم می آید به روزهایی که با خودم می گفتم اگر خانه ام جای هیچ چیز نداشته باشد حتما باید یک کتابخانه بزرگ درش باشد که بتوانم همه کتابهایم را درآن بچینم و هر وقت خواستم ازشان استفاده کنم. دیروز که واقعا دلم برای خودم و کتاب هایم سوخت.جفتمان از هم دور افتاده بودیم. فعلا کتاب های درسی ام را دم دست گذاشته ام که میدانم کارم بهشان می افتد. بقیه را گرد گیری کردم و بوسیدم و گذاشتتم کنار تا ببینم کی دوباره دلم برایشان تنگ می شود.

1 comment:

سوفيا said...

سلام دوست زلالم
واقعا دردسري شده اين خونه هاي كوچيك. فكر كنم همه مون ديگه بايد يك اي بوك ريدر بگيريم و كتابامونو اسكن كرده و نگه شون داريم. ولي بوي كتابا رو چه كنيم؟
البته هر چي باشه از اينه عزيزانمونو تو كارتون بذاريم بهتره.
من كه پاي كتابام ايستادم و از خير بوفه و در دسترس بودن ظرف و نمايش كريستال هاي شيك مامان پسند گذشتم و مادر بينوا هنوزم فكر مي كنه من بوفه خواهم خريد.