9/20/2010

کتایون را روی پایم گذاشته ام ودارم وبگردی می کنم. با دستهای کوچکش موس را تکان می دهد و جیغکی می کشد. گهگاهی سرش را به سمت صورتم می چر خاند و لبخندی می زند. من به عزیزم نگاه می کنم و سرش را می بوسم او ذوقکی می کند ونازوادا در می آورد. راستش ذوقش را من هم می کنم و با هم می خندیم .آنقدر که غرق لحظه می شویم و فراموش می کنیم که داشتیم مادر و دختری وبگردی می کردیم. هشت ماه شده دخترم. بزرگ شده این دختز صبور دوست داشتنی من .جوری که می شود ساعتها با او خلوت کرد و حرف زد و مادری کرد. اگر همه سختی های زندگی را نداشتم هرگز لذت این لحظه های ناب را درک نمی کردم احتمالا شاید هم قطعا!


پ.ن: دوستی آهنگ سریال قهوه تلخ با صدای مهران مدیری را فرستاده برایم.

چقدر خاطره انگیز است این ترانه.این موسیقی.

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام

حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

1 comment:

پريا said...

كتايون.... چه اسم قشنگي براش انتخاب كردي