امروز یکی از استاد های بخش , از من پرسید شیراز چطور شهری است؟ بعد نقشه یه آوردو گفت شیراز رو میتوانی روی این نقشه به طور دقیق به من نشان بدهی؟ من هم سعی کردم شیراز را روی آن نقشه پیدا کنم . . . گفت من خیلی شیراز را دوست دارم , پرسیدم واقعا؟ خندید و گفت میدانی چرا؟ . . . چند ساعت بعد یه کاغذ برایم آورد که رویش یه متن به انگلیسی نوشته بود. کمی نگاهش کردم چیزی شبیه شعر بود , گفت میدانی از کیست ؟ گفتم نه؟ گفت واقعا نمیدانی؟ من هم همینطور گیجو منگ نگاهش کردم, با لبخند گفتم نه نمیدانم؟
خندید و گفت حافظ!
آن لحظه بود که به ایرانی بودن خودم بالیدم.
3 comments:
سلام مریم جان
:)
خوشحالم که از آنجا هم هنوز از احساسات زلالت می گویی.
تبریک می گم. امیدوارم که موفق باشی
دلم برایت تنگ شده بود
سلام مريم جان. مي بيني؟ هنوزم چيزهايي داريم كه بهش بباليم. خود تو يكي از همان كساني هستي كه در آينده به وجودش خواهيم باليد.
mamnonam parya azizam, maryam
Post a Comment