8/07/2012

خوب مگر مي شود نياز نوشتن را از آدمي گرفت كه عمري سرش با قلم و دفتر گرم بوده! با خودم لج كرده بودم كه نخواهم بنويسم. مثل همان لج احمقانه اي كه با خطاطي كردم ! نمي دانم چرا وقتي به كاري وابسته مي شوم در يك حركت انتحاري قيد ادامه دادنش را مي زنم.راستش  احساسم مي گويم اين يه ترس قديمي نهمفته در وجودم است كه از وابستگي به هر كس و چيزي هراس دارم.
مدتي است كه در اين خانه را بسته ام و بهانه ام شده اينكه بلاگ اسپوت فيلتر است ونمي توانم پست جديد درش بگذارم. اما بين خودمان باشد. هم من مي دانم و هم شمايي كه احيانا خواننده وبلاگ من هستيد : اين فقط و فقط يك بهانه ! است.
 خلاص اش چيزي هم نمي شود بيشتر از دلنوشته ها و يا  پراكنده گويي هاي يك ذهن مشوش در اينجا نوشت. يعني وبلاگ حوصله داستان سرايي ندارد! قبل تر ها عجب حالي داشتم  كه اينجا داستان و شعر كوتاه و هزار و يك متن ادبي ديگر مي گذاشتم و وجدانا مخاطب ها و خواننده هاي با حوصله اي هم داشتم ولي اين روزها بعيد مي دانم كسي حوصله سابق برايش باقي مانده باشد. فكر مي كنم آدم ها بيشتر به دنبال خوانند حرف هايي هستند كه خودشان هم در خلوتشان با خودشان زمزمه مي كنند. يعني جوري تكرار دغدغه هايشان را جستجو مي كنند از لابه لاي جملات .

كتايون دو سال ونيمه شده است.خوب حرف مي زند مثل بلبل.جمله سازي مي كند در حد بنز!!!! و شعر مي خواند و عاشق كتاب است.اين دخترك را هم مثل خودمان كرم كتاب بار آورديم. با دنياي مادري ام حالي مي كنم اساسي ولي از اينكه خودم بزرگ و بزرگتر مي شوم دلم گرفته. يكجورايي دلم براي كودكي هاي نكرده ام پر كشيده. كتايون را كه مي بينم حسرت هايم تازه و تازه تر مي شوند.

حالا اگر كسي خواننده وبلاگم هست و هميشه مي آمده و سرش به در بسته مي خورده خواهشا يك كامنتي نشانه اي چيزي بگذارد دم درمان كه دلمان كمي خوش شود كه هنوز چند نفري فراموشمان نكرده اند!

No comments: