وقتی به آن زنی که در چهار چوب آینه پیداست،زل می زنم لحظه ای شک می کنم که این خود اوست. که این همان دخترک کنجکاوی است که تنها لذت زندگیش حرف زدن با پروانه های باغچه بود.خیلی زود بزرگ شد این دخترک!ومن نمی شناسمش گویا.این تصویر، جمع حیات چهار زن است که سالهاست به بودن در کنار هم عادت کرده اند .
یکیشان به شدت آزادی خواه است و تحمل ذره ای حرف زور را ندارد.عصبانیتش در مقابل زور غیر قابل کنترل است و استقلال فردی اش را بی نهایت دوست دارد.
آن یکی ، زنی است که می خواهد مسایل زندگیش را مثل یه معادله چند مجهولی حل کند و وقتی به جوابی نمی رسد.وقی معادلاتش به جواب غیر منطقی می رسندبه طرز غریبی سکوت میکند.یعنی میخواهد نشان دهد که دارد روش حل مساله اش را عوض میکند!
زن دیگر عاشق ادبیات است واز ریاضی متنفر است.زندگی را به شکل یک غزل می بیند و تلاش میکند تمام ابیات غزلش از یک وزن پیروی کنند و وقتی وزن شعرش به هم میخورد گوشه ای کز میکند و اشک می ریزد.
و آخرین زن درون من، زنی است آرام که رسالتش هدایت کردن سه زن دیگراست و هر روز صبح یکی از انها را بیدار می کند! برایم جالب است که چگونه این 4 زن در کنار هم این سالها به خوبی و خوشی زندگی کرده اند بی آنکه حسادتی میانشان شکل بگیرد..
.
12/10/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
مریم جان سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
خیلی نکته سنج به این واقعیت که ما گاهی در درونمان چند شخصیت داریم و در واقع گاهی چند آدم در یک وجود هستیم اشاره کردی.
همیشه به وبلاگت سر می زنم... و از خواندن نکته هایت بهره می برم.
شاید ردی از خودم نباشد ولی همیشه یادی هست و خاطره ای ...
از صمیم قلب برات بهترین ها رو آرزو می کنم
امیدوارم هر جا هستی سلامت باشی و پاک و زلال
سلام مریم جان.
میدانی که، همین چندی پیش بود،که یکی از میان این چهار زن پا پیش گذاشت وشجاعانه طرحی نو انداخت نه تنها حود را از آن سه کنار کشید، بلکه دست یار موافقی را هم گرفت ومیان دایره آورد۰ حالا بهتر نیست بجای گوش دادن به خواسته های آن سه ی دیگر فرصتی به این بانوی سودایی داد؟ شاید با خود میگوید
دستی به جام باده ودستی به زلف یار
رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست،
سلام با سلامی دوباره به همه ی دوستان خوب و عزیزم به روزم .
Post a Comment