هر وقت که وبلاگم را به روز می کنم ، همه حس های خوب به سراغم می آیند.تمام روزهایی گذشته از جلوی چشمانم مثل یک فیلم سریع می گذرند و به خاطر می آورم همه روزهای پر تحرک و سرشار از ایده ای را که گذرانده ام.اما حالا دغدغه ها و ایده هایم یک طور دیگری شده اند.دوستان وبلاگی ام هم گویا مثل خودم شده ام.وبلاگ هایشان را که میخوانم احساس می کنم آنها هم مثل من ، بر طبق عادتشان و یا شاید به خاطر همان حس دلپذیری که برای لحظه ای به سراغشان می آید ، کماکان وبلاگشان را به روز می کنند و دست از سر نوشتن ولو حتی یک جمله تکراری ، بر نمی دارند. ولی خوب در این میان هنوز هم هستند دوستانی که همینکه وبلاگشان پینک می شود، برای خواندن لحظه شماری می کنم.خوبی این فضای مجازی این است که اگر هم غمگین باشی میتوانی جایی را درش پیدا کنی که یک نفراز خوشی و شادی اش نوشته باشد و تو را با تمام خستگی هایت سر ذوق بیاورد.
خلاصه اش کماکان وبلاگ می نویسم ، چون حس های خوبی که از نوشتنش به من منتقل می شودرا دوست دارم.
امروز سوپر وایزرم به طرز بسیار غیر منتظره ای مرا سوپرایز کرد! یک خبر خوب، یک موقعیت استثنایی درست در لحظه ای که هیچ انتظارش را نداشتم.
مدتهاست که به خودم می گویم آدم
را چطور می توان شناخت؟چرا که حس نیت و یا سو نیتشان گاهی انقدر ظریف و زیرکانه دررفتارشان مخفی می شود، که نمی شود تشخیص داد که چه هدفی در پشت برخورد هایشان است.مهارتی خاص می خواهد رسیدن به درک و تشخیص این مساله.ولی با تمام این مسایل ، امروزمتوجه شدم که سوپروایزرم قطعا در تمام این چند سال ، حس نیتی خاص در رفتارش نهفته بوده که بعضی وقتها تشخیصش برای من سخت می شده!