زندگي با ادم هايي كه دغدغه شان هيچ است،هيچ در اتاقي كه بوي ياس دهد با پنچره اي بزرگ به آن اندازه كه بتوان از آن درياي ابي را ديد.زندگي در زمانه اي كه در ان هيچ كس تنها نيست و همه دلهايشان بوي بهشت مي دهد و كسي در حسرت نان نيست.زندگي در وقتي كه ارام بي انكه اضطراب و تشويش فردايي در سرت باشد،روي زمين دراز بكشي و روياي ستاره ها را ببيني كه به سويت دست دراز مي كنند، كه نسيم صورتت را نوازش دهد و چشمانت از پس اين نوازش مست شوند و آرامشت ابدي شود و اصيل .جايي كه هيچ كس تحمل كردن زندگي را ،مجبور نشود :و زندگي انقدر سبك ،خواستني و شيرين باشد كه هيچكس نگويد ،چرا آدم وسوسه شد كه سقوط كرد،كه مست طعم گس سيب شد ؟ و هبوط مفهوم زايش باشد نه سقوط و نيستي!
آري زندگي با آدم هايي كه دغدغه شان هيچ است،هيچ!
...
كسي صدايم ميزندگويا؟
مادرم راست مي گفت كه بهار فصل روياها و تخيلهاي شاعرانه من است!
4/18/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
تنها برای لحظه ای شاید!
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب ....شاخه ها دست بر اورده به مهتاب......شب و صحرا و گل و سنگ....همه دل داده به آواز شباهنگ (مشیری)
زندگی ؟؟!! عیان نشد که چرا آمدم & کجا رفتم ....دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم ......(حافظ
Post a Comment