1/09/2008

سرش را بین دستانش گرفته است. موهای ژولیده اش روی شانه هایش ولو شده اند.کاپشن رنگ و رو پریده ای تنش است .پاهایش را با حالت عصبی ای تکان می دهد و همه اینها یک توصیف بسیار معمولی از ظاهر در هم و بر هم مردی است که دیگران او را آقای " ب " صدا می زنند.آقای "ب" در یک روز معمولی مثل همه ما از خواب بیدار شد.در رختخواب گرم ونرمش یک تکانی به خودش داد و به طرز بی خیال گونه ای پیچشی به اندام خواب آلودش داد و از رختخوابش بیرون پرید.بعد صورتش را با شعف خاصی شست و به خودش در آیینه چشمکی زد.صورتش را اصلاح کرد.صبحانه مفصلی خورد و بعد با آرامش بی نظیری لباس هایی را که می خواست در سر قرارش بپوشد انتخاب کرد.کمی وارسیشان کرد و بعد آماده شد.کیف دستی اش را برداشت و با خوشحالی برگه تقویم رومیزی اش را نگاه کرد:10دی ساعت ده صبح.
و از خانه اش بیرون رفت اخر قرار بود در روز تولدش با لاخره وامی را که تقاضایش را ما ها پیش داده بود دریافت کند.برای خودش نقشه ها کشیده بود .طرح هایی داشت و بالاتر از همه این ها می خواست سر و سامانی به زندگی اش بدهد.
از آن روز سالها می گذرد.مردم شهر آقای "ب" دیگر خبر از آن شاعر خوش پوشی که هر روز صبح با آرامش غریبی به گل ها سلام می کرد ندارند و سالهاست که در 10 دی برایش مجلس بزرگداشتی می گیرند و شعر هایش را از حفظ می خوانند و برای زنده ماندن یادش ده دقیقه سکوت میکنند.آقای "ب " همیشه شعر های شاعر خوش پوش را زمزمه می کند در حالیکه پاهایش را به شدت تکان می دهد و سرش را میان دستانش می گیرد و گه گاهی با لحن حزن آلودی می گوید: کاش هرگز شاعر نبودم!

6 comments:

Anonymous said...

آنکس که مي گفت دوستم داره عاشقي نبود که به شوق من اومده باشه، رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت. صداي خش خش برگها همان آوازي بود که من گمان مي کردم مي گويد دوستت دارم...

Anonymous said...

سلام
هردو مطلب را خواندم،جز اینکه سال میلادی پرباری رابرایتان آرزو کنم چیزی ندارم که بگویم.
راستی چرا کامنت گذاشتن دربلاگ سپات این همه دردسردارد؟لابدمن هم بخشی از کامنت هایم رابه همین دلیل از دست میدهم نه؟ اگر راهی بفکرتان رسید لطفن من رادرجریان بگذارید!

Anonymous said...

باز هم سلام
می بینید اسمم نیامد! انگارباید بفکراسباب کشی باشیم.

Anonymous said...

سلام مریم جان . داستان کوتاه زیبایی ست . به اندازه کافی به نسبت کوتاهی ش با تعمق و راز گونه هست ....اما در آنجایی که باید با علامتها و یا کوتاهی جمله واضح و روشن می نوشتی ، متاسفانه با تفکیک نکردن و به درازا کشیدن جمله بر راز و رمز اون افزودی و ایجاد سئوالهایی من کند :
از آن روز سالها می گذرد.مردم شهر آقای "ب" دیگر خبر از آن شاعر خوش پوشی که هر روز صبح با آرامش غریبی به گل ها سلام می کرد ندارند .......
1/ مردم شهر آقای "ب" ، یا 2/ مردم شهر ، آقای "ب"....3 یا شاید یک (و) افتاده است : مردم شهر (و) آقای "ب" .....بعد از توضیحاتت دوباره می ایم . شاد باشید . (شیپور)

زلال پرست said...

سلام دوستان عزیزم...علی جان راستش را بخواهی من دیگر نمی دانم به کجا اسباب کشی کنم!اینجا دیگر خانه سوم من است شاید لازم باشد برای خودم یک دومین بخرم که از دست این ادا واصول های سیتم های بلاگ راحت بشوم.
شیپور ( اقای حق شناس بزرگوار) در مورد نشانه گذاری کاملن حق با شماست.متاسفانه من در این قسمت همیشه مشکل داشتم و نمیدانم چرا تلاشی هم برای برطرف کردن این عیب بزرگ در نگارش نمی کنم.اما برای اینکه زیاد هم مقصر نباشم، لازم است بگویم مدتی است در بلاگ اسپات زبان هندی به زبان های نگارش یا پستینگ اضافه شده . از همان موقع تا حالا من هر وقت میخواهم از نقطه ،کاما و نقطه ویرگول اسفاده کنم ، حروف هندی تایپ میشود!
در مورد مردم شهر اقای "ب " منظورم این بود: مردمی که اهل شهر اقای ب هستند.یعنی "م" مردم باید علامت کسره داشته باشد.مردم شهر اقای ب،... به این ترتیب خوانده میشود.
نکته اخر من این داستان را دیروز داغ دغغ و بدون ادیت روی وبلاگم گذاشته ام.یه جورایی از تولید به مصرف بوده گویا.
با تشکر از حضورتان-زلال پرست

Anonymous said...

سلام . ممنون از توضيحاتت . ميخواستم بگم اين مشکل حل شدنی هست . اول در قسمت نظر بلاگفا (وبهای ما) بنويس و علامتها هم بزار ، بعد کپی کن و منتقلش کن روی صفحه اصلی بلاگ اسپات ، بعد از اطمينان بازسازی و به روزش .....اما ديدم در قسمت نظرها هم که خودمان برايت می نويسيم ، حسابی چمن در قيچی ميشه و بيچاره علامتهايی که با دل صبری و درست و حسابی گذاشته ايم ، اينور و آنور پرتاب شده اند . بهر حال اين راه هم امتحان کنی ضرر نداره / من هم فکر می کردم که بايد با کسره خواندش / حالا که محبت کردی و زحمت کشيدی من هم واست يه خاطره از عمو ابراهيم تعريف کنم ، اين حرف نه مال امساله ، مال چند سال پيش هست که آمده بود . بعد از اينکه دانست من و شما با هم ارتباط کامنتی داريم ...گفتم ابرام يه خاطره از مريم برام بگو : گفت چند وقت پيش تلفن زدم خونه شون ...مريم گوشی ورداشت ...،،، خودش را معرفی کرد ولی من بهش می گفتم نه تو مريم نيستی خواهرش هستی ، مريم تو دماغی حرف نمی زنه .....بعد تو گفته ای نه من خودم هستم ، تازگی دماغم عمل کردم ....../ در ضمن من از بلاگفا راضی هستم و هيچ مشکلی ندارم . /