
چند ماه هست که چیری ننوشته ام. حسابش از دستم دررفته .انقدر این چند ماهه درگیر زندگی بوده ام که دیگراولویت دغدغه هایم جابه جا شدند.یعنی از قبل تر ها اینطور شده بود درست از همان روزهای آغازین سال 86 .خوب آدمی است دیگر همینطور که بزرگ می شود و قد می کشد دنیای دور و برش هم عوض میشود.خلاصه من که فکر میکنم وارد یک مرحله سخت از زندگیم شده ام . جایی که باید نشان بدهم چقدر قد کشیده ام .مرحله ایی که در ان خود واقعی من با زندگی زور آزمایی می کند...
در این چند ماهه بیش از هر چیز حضور خدا را د ر تمام لحظه های زندگیم دریافتم و به این معرفت رسیدم که در مقابل حضور متعالی اش ذره ای هم نیستم .شاید این اعترافی تلخ باشد اما دلپذیر ترین حسی است که تا به حال تجربه کرده ام.
شاید در من تولدی دیگر است که رخ می دهد از نوع پیوستن یک قطره به دریا !
No comments:
Post a Comment