3/06/2007

دل بي دوست

تقديم به صادق ترين صبح زندگيم:
هدیه دوست
گلی را که دیروز به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو
اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است

فريدون مشيري
...
پ.ن : در حجم وسيع اين همه اندوه حضور تو تنها بهانه درك ترنم باران بود.اين روزها ميدانم كه چرا ميگويند: دل بي دوست دلي غمگين است .خوب ميفهممش.خوب خوب!

6 comments:

Anonymous said...

زلال جون تو چرا دیکه غمگینی

Anonymous said...

هیچ دلی بی دوست مباد.

Anonymous said...

با دوست
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گوئی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمی رسد
کز هر چه در خیال من آید نکوتری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم بتوست
کز تو به دیگری نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشت و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که بر خوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیز تر از چشم در سری
چندانکه جهد بود دویدم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
(سعدی) بوصل دوست چو دستت نمیرسد
باری بیاد دوست زمانی بسر بری

Anonymous said...

امروزت مبارک،

Anonymous said...

...

Anonymous said...

شعر فوق العاده ای بود .لذت بردم ..ارزو می کنم ایام هجر به سراید و شادی را تجربه کنی