يه زماني فكر مي كردم كه نميگذارم هرگزوبلاگم رنگ دلتنگي و نا اميدي به خودش بگيره .يه وقتايي وقتي وبلاگ دوستام رو ميخوندم كه توش همش از بدبختي ها وناراحتي هاشون نوشته بودند به خودم ميگفتم عجبا ! اخه چرا اينقدر ناراحتي هاشونو برا خودشون تكرار ميكنن؟ولي فكر ميكنم الان يه مدتيه كه ديگه من هم اون زلال پرست سابق نيستم .اين يه اعتراف نيست! خودم خوب اينو حس ميكنم كه يه چيزايي تغيير كرده در من .اون خوشبيني ها و ايدالييست بودنهاي من گويا ديگه مثل سابق نيست .ديگه الان هيچ زلال بودني هم در كار نيست كه بخوام ادعا كنم من مي پرستمش.يه روز يه رهگذري به من گفت از مضرات بزرگ شدن اينه كه ادم ارزوهاش كوچيك ميشه و من اون موقع خيلي ساده از كنار حرفش گذشتم .نميدونم چرا توي اون لحظه احساس كردم كه خيلي سطح توقعش از زندگي پايينه و چرا اينقدر قانع است به اون چيزهايي كه داره.شايد يه زماني لازم بود تا من تقريبن به اين باور برسم كه زندگي در لحظه زندگي كردنه .انتظار فردا گاهي تنها نتيجه اش اضطراب هاي نامتناهيه...
دلم مي خواد در لحظه زندگي كنم.
دلم مي خواد هرگز فكر نكنم كه فردا چي ميشه .
دلم مي خواد وقتي دارم در س مي خونم دغدغه بورس و كار واينده رونداشته باشم.
دلم مي خواد وقتي پيش عزيزام هستم اضطراب نداشته باشم كه نكنه يه روز از دستشون بدم.
دلم مي خواد همه ادم ها رو با تمام تفاوت هايي كه با من دارن دوست داشته باشم.
دلم مي خواد وقتي دارم با خداي خودم دردو دل ميكنم فكر اينكه نكنه حرفامو نميشنوه به كله ام نزنه .
دلم مي خواد اون رهگذر رو دوباره ببينم و ازش بپرسم چه كار كرده بود كه با همه اون ارزوهاي كوچيكش(يكي از ارزوهاش داشتن يه باغچه بودكه بتونه توش يه عالمه گل نرگس بكاره) اينقدر احساس ارامش مي كرد؟
تويه اين لحظه فقط دلم مي خواد بشينم كنار درياو به موج هاش نگاه كنم!
8 comments:
یقین داشته باش که در این لحظه از همیشه زلال تر هستی!!!اگر وفقط اگر تعریف زلالی از زلال بودن داشته باشی!!!!!!!
می گویند پرسه زدن در حال و سرسرهبازی روی سطح تجربهای بینظیر است .ولی حیف که وقتی میخواهی آسوده باشی و از سطح به عمق نروی، خودشان قدمرنجه میکنند و از عمق به سطح و به زیارتِ تو میآیند و بلای جانت میشوند. حالا، به قول و استدلال آگوستین قدیس، همة زمین و زمان از گذشته و آینده صف کشیدهاند و آمدهاند به اکنون. اکنونی که دوست میداشتم خلوتِ خلوتِ باشد؛
کاش میشد ازاد بود ؛ازادی از عمق زمان(گذشته) واز فراتر از زمان(آینده)..براستی ازادی فقط و فقط در سطح زمان(حال) امکانپذیر است
برای من که انگار زندگی بدون داشتن آرامش معنی پیدا کرده بخصوص الان که خودم از این همه درگیری ذهنی حسته ام راه شو پیدا کردی دوستم به منم بگو
آنهایی که فقط به جلوی پای خود نگاه میکنند شاید هیچگاه در هیچ چاله ای نیافتند ولی از نعمت دیدن آسمان آبی و خورشید درخشان محروم خواهند بود.
زندگی خطر کردن است !!!
و هر آنچه را که ادمی به دنبال ان است با خود خطراتی به همراه دارد
که می بایست با همه هراس ها و همه مشکلات نبرد کرد
و دست به خطر زد
با درود به مریم خانم . خوبی ؟ خوشی ؟ چاق سلامتی ؟ حالا که می خوام واست بنویسم جقدر شعر های عجیب و غریب تو کله ام میاد و جلو چیشام میرقصه از شعرهای کوچه بازاری خواننده های قدیمی مثل مهستی که می خواند : زندگی آی زندگی ، خسته ام ....تا روح پرور که می گفت : اگه زندگی اینه ، اگه عشق همینه ، نمی خوام که دیگه زنده بمونم.....و یا شعر شاعرهای قدیمی و جدیدی مثل : زندگی کردن من مردن تدریجی بود ....آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردند ....و شعر فروغ : زندگی شاید مثل طفلی ست که از مدرسه بر می گردد ...زندگی شاید .....تا شعر کسرایی : آری ، آری زندگی زیباست ....آمدن ، رفتن ، دویدن ، عشق ورزیدن ، در غم انسان نشستن ، پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن ...آری اری زندگی زیباست / زندگی آتشگهی گیرنده پا بر جاست ....ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست //// وخیلی شعرهای دیگه ....راست می گویی این دغدغه ها همیشه بوده و هست و خواهد بود ...اما نباید در لحظه اون را ببینیم و خودمان را وقف ان کنیم همانطور که جریان سیال زلال رود روان ایستا نیست...
شاد باشی .
salam,مریم خانم . خوبی ؟ خوشی ؟
http://review2.blogfa.com
واوووو / چقدر اینجا فیلسوف هست! / کاش یکی میتونست بگه / اول زندگی بود / یا فلسفه ی زندگی؟ / تا من برم پی کارم!
Post a Comment