اين داستان را هزار بار خوانده ام...خواندنش اسان است ولي تجربه اش سخت!
اين روزها زمين وزمان دست به دست هم داده اند كه همه نشانه هاي ممكنشان رابه كارگيرند كنند تامن به اين درك برسم كه زندگي تجربه اساني نيست.ديروز وقتي دچار دغدغه هاي معمول فلسفي ام!شده بودم, دوستم گفت: مريم ;تنها سنگي كه تحمل ضربه هاي تيشه را دارد تنديسي زيبا ميشود! وحالا من از ديروز به اين فكر ميكنم كه چه سنگي هستم من؟
پ.ن:زندگي تجربه اساني نيست! اين را خوب فهميده ام.خوبه؟پس اي زمين و زمان دست از سر من برداريد بگذاريد به كارهاي علمي ام برسم به همان پروژه پر دردسرم كه دكتر هر روز سراغ ريزالتش را از من ميگيرد .قبول؟
3 comments:
Salam
Agar man zmin va zaman boodam be in rahati qhabool nemikardam ke dast az saret bardaram...
chon qhasd dashtam az to zibatrin tandis ra khalqh konam...
hala to amadegiash ra dari ?!!!
salam. dar inja nemishe farsi nevesht . sad bashi. hamishe vebseite shoma ra mikhanam ve estefade mibaram .
چرا نمی نویسی دوستم بیا دلمون برات تنگ شده
Post a Comment