5/15/2007

...

"يك جاهايي از زندگي ادم مجبور ميشود خودش را به نفهمي بزند . اصلن يك جاهايي مجبوري يك مداد بر داري و تمام نوشته هاي قبليت را خط خطي كني . گويا يك رفتار ساديستي به ات دست ميدهد كه ميخواهي همه انهايي را كه پيشتر ها دوست داشته اي به نحو غريبي بيا زمايي"شمااينطور فكر نميكني ؟

بعد قهوه اش را سر مي كشد و با بي تفاوتي ميگويد : راستش را بخواهي من عاشق اين ديوانه بازي هايي ادم ها هستم .عاشق اين سرگشتگي هايي كه معلوم نيست اخرش چه ميشود.

كتابش را ورق ميزنم . ودر پشت ان ان جملات سنگين و تودر تو گم ميشوم . به دستهايش نگاه ميكنم كه با يك اعتماد به نفس محسوسي در هوا تكان ميخوردند.موهاي جوگندميش و آن عينك دور فلزي سياه چهر ه اش را بيش از انكه زيبا جلو دهند مغرور مي نماياند.

ميگويد: قهوه هر چه تلخ تر باشد ادم را بيشتر مجنون ميكند تا آرام .مي فهمي كه منظورم چيست ؟

هنوز برف مي آيد .برفي سنگين و من نگران رفتنم.تاكسي ها هم مسافر سوار نميكنند و مبايل هم خط نميدهد.گارسون ميگويد : خانوم چيز ديگري ميل نداريد؟ اينطور كه به نظر مي رسد شام هم بايد در خدمتتان باشيم .برف بي سابقه اي است.

زير چشمي به من نگاهي ميكند و ميگويد : از خودت چيزي نميگويي ؟ مي داني كه همه ادم ها برايم عزيزند .ادم ها جدا از جنسيتشان براي من قابل احترامند .من دوستشان دارم .چه مرد چه زن .انسان موجود مقدسي است .ديوانگيش هم عزيز است.كتاب هاي من پر از ادم هايي اند كه من درشان زندگي كرده ام .ميفهمي كه ؟

به گارسون مي گويم برايم يه چايي بياوريد و او با با لحني كشدار مي پرسد: خانوم حواستان با من هست ؟ ازتان سوال پرسيدم؟! و بعد روي يك تكه كاغذ يك شماره مينويسد و ميگويد : من كه خيلي از مصاحبت با شما لذت بردم اين هم شماره همراه من است .اگر دوست داشته باشيد بيشتر با هم اشنا بشويم.ميداني كه من از ادم هايي كه چشمان عسلي دارند خيلي خوشم ميايد .

بعد ميگويد: راستي كه ازدواج نكرده ايد؟ من نگاهي بهش مي اندازم و مي گويم : چرا ازدواج كرده ام. چشمانش تنگ مي شود و عضله هاي چهره اش به طرز غريبي منقبض مي شوند و زير لب ميگويد: حيف شد!

پالتويش را از روي صندلي بر ميدارد و ميگويد : من عجله دارم .بايد بروم دنبال همسرم .حتمن تا الان كلي دلواپسم شده. به نظر مي رسد برف هم سبكتر شده. و بي انكه خداحافظي كند از در كافه خارج مي شود.

گارسون چاي را مياورد. لبخندي مي زندو ميگويد : به شما هم گفت حيف شد؟اين بشر كارش همين است .مي ايد اينجا مي نشيند و ...

برف سبكتر شده است.

ادم ها ديوانه بازي هاي خاص به خودشان را دارند.

8 comments:

Anonymous said...

حیف شد!

Anonymous said...

سلام . من و ناراحتی ؟! اون هم از شمای گل ! دکتر ما را دست می اندازی ؟ هر گز مباد . اون ایمیلو دارم یه عکس بود خواستم واست بفرستم هنوز پیداش نکردم . شاد باشی

Anonymous said...

برف تمام شد و گرما آمد / چای هم سرد شد.

Anonymous said...

سلام دوست عزيز،
يک پيشنهاد خوب براتون دارم: اگر در طرح تبادل لينک سايت ما شرکت کنيد از مزاياي زير برخوردار مي‌شويد:

1- لينک شما را در فهرست لينکستان سايت ثبت مي‌کنيم.

2- لينک شما را در 30 موتور جستجو ثبت مي‌کنيم.

3- همه ماهه شما را در قرعه کشي سايت شرکت مي‌دهيم.

4- يک مقاله بسيار مفيد در ارتباط با نحوه بالا بردن تعداد بازديدکنندگان وبلاگ خود از طريق ايميل براي شما ارسال مي‌کنيم.

همين الان از لينک زير بازديد کنيد:
http://link.zabanamoozan.com


فرصت‌هاي خوب را از دست ندهيد!

aliradboy said...

سلام
مریم عزیز. امیدوارم چنان مشغول گرفتن شیرین ترین کام ها از زندگی باشیدکه دیگرهیچ وقتی برای دنیای وب ودوستان مجازی باقی نماند.نگران نباش ما ناراحت نمی شویم
زنده وشاد باشی.

Anonymous said...

سلام . خوبی ؟ خوشی ؟ به امید آن روز که درس دکترایت تمام بشه و دوباره شاهد داستانهای حوریانه ! باشم...برای آن روز شماری می کنیم و اما شما هم قولی بدهید که در فردای پر مشغله ی کاری و یا در مسیر زندگی و گرمای پر مهر کانون خانوادگی هر گز دوستان و وبسایت فراموش نگردد. شاد باشی

Anonymous said...

با مطلب "شاملو , زیبایی میان خورشید های همیشه " به روزم

Anonymous said...

با مطلبي با عنوان "سيكل مطلقه /مشروطه و بازي مار و پله " به روزم