5/13/2007

دو تا امتحان بزرگ در پیش دارم .هرگز توی زندگیم به این اندازه احساس نکردم که تحت فشارم .با این که در ظاهر شرایط عادی عادیه .اما در وجود من یه طوفان عجیب و غریبه .احساس میکنم دارم فولاد اب دیده میشوم .به خودم میگم باید صبر کنم .با لاخره یه روز میرسه که دو باره به شرایط پایدار قبلی ام بر می گردم.شاید هم دارم یه مرحله جدید دیگر رو طی میکنم .مرحله ای که توش قراره باز بزرگ بشم .بزرگ وبزرگتر...

یعنی میشه اونقدر بی دغدغه ، خالی از هر گونه فکر و حس های منفی بشوم که دوباره بتونم شعر بگم .داستان بنویسم.کتاب های جور و واجور بخونم وسرخوشانه توی طبیعت زیبای بهاری ریه هام رو پر از بوی بهار نارنج کنم.یعنی میشه؟

2 comments:

BB said...

اسم بهار نارنج که می آید سر می خورم به بار دیگر شهری که دوست میداشتم ...

زلال پرست said...

ئچه حكايتي است كه كامنت هاي وبلاگم خود به خود ديلت ميشوند؟