12/11/2006

بي نام

مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جوياي رخ يار ز اغيار نترسد
عيار دلاور كه كند ترك سر خويش
از خنجر خونريز و سر دار نترسد

ادم و قتي نا خوش است وقتي يك مريضي هرچند مختصر جسمي داشته باشد, حال وهواي عرفانيش بيشتر مي شود .نمي دانم چه سري است در اين حس و حال .به گمان من در اين شرايط ادمي خدا شناس تر مي شود .البته خدا , لزومن به ان معناي سنتي كه برايمان تعريف شده , مد نظرم نيست.فكر مي كنم يك توجيه روانشناختي بايد پشت اين قضيه باشد .به نظر شما دليلش چيست؟

اين هم براي تو
چه رنجي است لذتها را تنها بردن
و چه زشت است زيباييها را تنها ديدن
وچه بدبختي ازار دهنده اي است
تنها خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از كوير است

6 comments:

Anonymous said...

یک بار نوشتم، پرید. ببینم الان چه می شود.

Anonymous said...

به گمانم توجیه روان شناختی اش این باشد که بیماری آدم را به یاد مرگ می اندازد و مرگ آدم را به یاد خدا.

Anonymous said...

. و اما در مورد تفسیرشما: ضمن تشکر فراوان، دو نکته یک: اتوبوس نماد سفر است وغیاب و مسافر کسی است که برمی گردد یا می آید. نکته ی دوم: مسافرگفت «دل ِ من.»، یعنی دل خودش را یافته. بازهم ممنون

Anonymous said...

همه اش در یک پست جا نمی شد، ناچار شدم دوبار بنویسم.

Anonymous said...

همیشه همین طوره
البته متاسفانه
حالا نکنه حالت بد باشه دوستم امیدوارم که خوب و سر حال باشی رفیق

Anonymous said...

با درود به خانم فرخنیا : باید نظر روانشناسانه اش را در همین حالت از آنهایی که گاهی نیروی متافیزیک بهشان القا نشده سئوال نمود ! برایتان سلامتی آرزو می کنم . شاد باشی