4/13/2008

خیلی وقته تصمیم داشتم که اینجا رو به روز کنم.اما بعداز تعطیلات عید، کلی کار روی سرم ریخت.حسابی درگیر انجام دادن و تمام کردن کارها و پروژه های عقب مانده ام بودم و کماکان هستم.اما سال خوبی را شروع کرده ام گویا.چون نتایج کارهایم خیلی بهتر از ان چیزی است که پیش بینی می کردم و بسیار خوش بینم به اینکه بهتر از اینهاهم بشود.می خواستم بگویم که:
شیراز عجیب این روزها زیبا شده است.همه باغ ها، بلوارها و کوچه های شهر بوی بهار نارنج می دهند.حیاط دانشکده ما جان میدهد برای نشستن و زیر سایه درختان نارنجش چایی خوردن.درختان توتش هم امسال خیلی پر بارتر از سالهای گذشته شده اند، از همین الان منتظرم که توت های قرمزش برسند و با هم گروهی هایم هر چه سریعتر تکلیفشان را روشن کنیم!
اما:
دیشب خبر بدی شنیدم، انفجاری در یکی از حسینیه های معروف شیراز رخ داده که باعث کشته شدن دست کم ده نفر و مجروح شدن تعداد زیادی شده است.از صبح تمام سایت های داخلی را چک کرده ام که علت دقیق این حادثه را بدانم، متاسفانه بسیاری از سایت هایی که از این اتفاق نوشته اند،فیلتر شده اند.انهایی هم که قابل دسترسی هستند خیلی مبهم در موردش توضیح داده اند.تا انجا که من خوانده ام علت اصلی حادثه بمب جاسازی شده در کیف سامسونت بوده.هر چند عده ای این را تکذیب کرده اند و گفته اند که علت انفجار ،مواد منفجره و ادوات جنگی بوده که در حسینیه به نمایش گذاشته شده بودند!حالا گیریم که علت حادثه هم معلوم باشد ، چه کسی میخواهد پاسخگوی مردم بی دفاع و بیگناهی باشد که در کنار این همه فشاری که رویشان است ،چنین ضربه ها و داغ هایی هم به دلشان می نشیند؟! تورم 40% ، فساد اجتماعی و اخلاقی که روزبه روز در جامعه بیشتر می شوند کم نبود ، بی امنیتی هم به اش اضافه شد !گویا خدا همدلش نمی خواهد ما کمی حالمان خوش باشد...

2 comments:

Anonymous said...

سلام مریم بانو
خوشحالم که سال نوی پر باری راآغاز کرده ای و امیدوارم که همچنان ادامه پیدا کند.وسرتان آنقدر شلوغ باشد که سراغی از ما هم نگیری.در مورد مطلب آخری هم باید عرض کنم که اگرخدا هم بخواهد نمایندگان خدا نمی خواهندکه جرعه ای آب راحت از گلوی این ملت درمانده پایین برود..همین.

Anonymous said...

سلام . نوشته ای که از دل بر آید ، لاجرم بر دل نشیند . حالا دیگر گفتهایی و ضرب المثلهایی مثل از دور دستی بر آتش داشتن و یا بیرون نشسته و میگه لنگش کن مصداقی ندارد . حال سوزش و گرما ، سختی و دردهاست که فریاد می شود و زبان گلایه و شکایت می گشاید . نمی دانم چرا قسمت پایانه این شعر مشیری با خواندن این پست ، که ارام در کنج حافظه ام غنوده بود ، نا خود آگاه بیدار نمود : صحبت از پژمردن یک برگ نیست / وای جنگل را بیابان میکنند / دست خون آلوده را در پیش چشم خلق پنهان می کنند / هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا / آنچه این نا مردمان با جان انسان می کنند / صحبت از پژمردن یک برگ نیست / فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست / فرض کن یک شاخ گل هم در جهان هزگز نرست / فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست / در کویری سوت و کور / در میان مردمی با این مصیبتها صبور / صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق / گفتگو از مرگ انسانیت است