12/24/2006

بازي شب يلدا

به دعوت حنا خانومي وارد بازي شدم كه از شب يلدا توي وبلاگستان راه افتاده .خوب ناگفته نماند كه تويه اين دو سه روزه تمام كارهاي علمي رو تعطيل كردم و نشستم وب گردي ميكنم (چشم استادمو دور ديدم ) در راستاي اينكه ببينم كه از اين بازي چه نتايجي بيرون امده !ولي يك نتيجه اخلاقي از اين بازي گرفته ام كه ما ايراني ها چقدر در رو دربايستي استاديم و در عين حال بسيار كنجكاويم تا ناگفته هاي ديگران رااز دلشان به ظريفترين شكل ممكن بكشيم بيرون!

اين بازي شامل دو قسمت است اول: وبلاگ نويس كه به بازي دعوت شده بايد 5 نكته از نكاتي كه خوانندگان وبلاگش در مورد او نميدانند را بنويسد و در اخر 5 نفر ديگر را به بازي دعوت كند .

5 نكته در مورد من:

1-اول اولش رشته تحصيلي من شيمي نبود در يك اقدام پس غير منتظره بعد از گذشت سه ترم از رشته قبلي ام تغيير رشته دادم و به تبع ان مجبور شدم شيمي را در سه سال بخوانم ( البته نميدانم ان روزها چه انگيزه اي داشتم از اين همه درس خواندن و ترمي 25 واحد پاس كردن)

2-سه بار از مرگ حتمي جان سالم بدر بردم (يكيش برق گرفتگي توسط رعد و برق اسماني بوده )

3-كتاب بابا لنگ دراز را خيلي دوست دارم (حاضرم هزاربار ديگر ان را بخوانم ) محبوب ترين كتابم در كتابخانه شخصي من است.

4-بهترين دوستانم را در بد ترين شرايط زندگي ام يافتم.

5-1كلاس اول دبستان تنبل ترين دانش اموز كلاس بودم و معدل كلاس اولم 16 تمام مي باشد (چند بار تصميم گرفتم در كلاس اول از تحصيل انصراف بدهم)

5- 2 بهترين روزهاي زندگيم روزهاي باراني بوده اند.(جدا از اون برق گرفتگي كه منجر به سوختن مبايلم شد)

...

پنچ نفري كه من معرفي ميكنم:

بهار

شيپور

علي راد بوي

گوريل فهيم

خط سوم

فكر كنم من جزو اخرين نفراتي هستم كه به اين بازي پيوستم نه؟

پ.ن: يه برفي مياد اينجا كه نگو . بسيار بسيار زيباست.

5 comments:

Anonymous said...

شما هم بايد داراي نبوغ از نوع Multiple Intelligencesباشيد ،پس زياد خودتون رو براي كلاس اول ابتداييتون سرزنش نكنيد.

Anonymous said...

وای مریمی رعد وبرق و کلاس اول دبستان از همه با حال تر بود بد جور

Anonymous said...

جالب بود، ولی کم نوشتید... منتظر بودم بیشتر بنویسید..

Anonymous said...

سلام . 1/ دوبار تا پای مرگ رفتم . هر دوبار درست در شب یلدا . یکبار در بوشهر ایران و یک بار در هانوفر آلمان . اولی می گویم و دومی نمی گویم / عادت داشتم لباسهای گازوئیل و رنگ و روغنی کارم را خودم بشویم . به قصد شستن آنها به حمام رفته بودم . با بنزین اول می شستم و بعد با آب.....خلاصه رفتن به حمام وشستن همانا و بیرون آمدنم همانا .....بنزین گرفتگی باعث شده بود تا ساعتها در همانجا بمانم و بعدها در حمام را شکسته و نجاتم دادند . 2/ دوبار جایزه گرفتم یه بار در مسابقه دو میدانی در دبستان و یه بار در دبیرستان درس انشا.....اما هیچکدام از جایزه ها بدستم نرسید ....هنگام دادن جایزه در مدرسه ...معلوم شد جایزه ها دزدیده شده ....و جایزه دوم در دبیرستان هم که دبیر ادبیاتمان آقای ایرج صغیری قول سه کتاب اریک فرم را داده بود اخراج گردید و دیگر دور آن جایزه هم خط کشیدم . 3/ یکی از دوستان در کلاس نهم دبیرستان در همه ی درسها مثل شیمی . فیزیک . جبر و هندسه در سه امتحان کمک کردم و با معدل خوب قبول شد . تنها زحمتی که او می کشید روی برگه های امتحانی اش اسم و فامیل خودش را می نوشت . 4/ اینقدر به دختر همسایه امان عاشق بودم که بلاخره پنجره مابین ما را با سنگ و گچ تیغه کشیدند !! . 5/ همه از حوصله و خونسردی من خونشان به جوش می اید .....در بدترین حالتهای عصبانیت نا خوداگاه تبسمی بر روی لبهایم نقش می بندد و این لبخند نا خواسته همیشه باعث عصبانیت و ناراحتی طرف مقابلم می شود ....فکر می کنند آنها را به ریشخند گرفته ام .

Anonymous said...

سلام مریم جان
خوبی؟
ناگفته های جالبی بود
مراقب خودت باش معلومه خدا مراقبت هست
امیدوارم همواره موفق باشی